حامی سفلگان و فرومایگان و نوازندۀ آنان. (ناظم الاطباء). دون پرست. دون پرور. سفله پرور. (یادداشت مؤلف) : فلک دون نواز یک چشم است وان یکی هم میان سر دارد. ؟ (از امثال و حکم دهخدا). و رجوع به دون و دون پرست و دون پرور شود
حامی سفلگان و فرومایگان و نوازندۀ آنان. (ناظم الاطباء). دون پرست. دون پرور. سفله پرور. (یادداشت مؤلف) : فلک دون نواز یک چشم است وان یکی هم میان سر دارد. ؟ (از امثال و حکم دهخدا). و رجوع به دون و دون پرست و دون پرور شود
خوش صوت. با صوت خوب. خوش صدا. خوش آواز: همه برگ او یک یک اندر هوا از آن پس چو مرغی بدی خوش نوا. اسدی (گرشاسبنامه). در کنف فقر بین سوختگان خامنوش بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا. خاقانی. شاهد دل ناشناست ورد زبان کژ مده مطرب جان خوشنواست نغمۀ موزون بیار. خاقانی. بود بقالی و او را طوطیی خوش نوا و سبز و گویا طوطیی. مولوی
خوش صوت. با صوت خوب. خوش صدا. خوش آواز: همه برگ او یک یک اندر هوا از آن پس چو مرغی بدی خوش نوا. اسدی (گرشاسبنامه). در کنف فقر بین سوختگان خامنوش بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا. خاقانی. شاهد دل ناشناست ورد زبان کژ مده مطرب جان خوشنواست نغمۀ موزون بیار. خاقانی. بود بقالی و او را طوطیی خوش نوا و سبز و گویا طوطیی. مولوی
نام پادشاهی که در غرجستان پادشاه بوده و با فیروز و هرمز پادشاه مخالف بوده و غدر کرده. (از انجمن آرای ناصری). نام والی هیتال. (از برهان قاطع). رجوع به ترجمه فارسی ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص 294 شود: چهارم چو ناپاک دل خوشنواز که کم کرد ازین بوم و بر نام و ناز. فردوسی. اگرچه شود بخت او دیرساز چو شد بخت پیروز با خوشنواز. فردوسی
نام پادشاهی که در غرجستان پادشاه بوده و با فیروز و هرمز پادشاه مخالف بوده و غدر کرده. (از انجمن آرای ناصری). نام والی هیتال. (از برهان قاطع). رجوع به ترجمه فارسی ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص 294 شود: چهارم چو ناپاک دل خوشنواز که کم کرد ازین بوم و بر نام و ناز. فردوسی. اگرچه شود بخت او دیرساز چو شد بخت پیروز با خوشنواز. فردوسی
خوش صدا. خوش الحان. خوش نغمه. خوش نوا. (یادداشت مؤلف) : و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه طبری بلعمی). یکی پای کوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز و انده شکن. فردوسی. بیارید گویا منادی گری خوش آواز وز نامداران سری. فردوسی. برفتی خوش آواز گوینده ای خردمند و درویش جوینده ای. فردوسی. مجلس نیکو آراستند و غلامان ماهرویان بسیار ایستاده و مطربان همه خوش آواز در میان. (تاریخ بیهقی). چو در سبزکله خوش آواز راوی سراینده بلبل ز شاخ صنوبر. ناصرخسرو. ز گنبد چو یک رکن گردد خراب خوش آواز را ناخوش آید جواب. نظامی. زآن هر دو بریشم خوش آواز برساز بسی بریشم ساز. نظامی. مرغ ز داود خوش آوازتر گل ز نظامی شکراندازتر. نظامی. سدیگر خوش آوازی و بانگ رود که از زهره خوشتر سراید سرود. نظامی. مغنی بیا چنگ را ساز کن بگفتن گلو را خوش آواز کن. نظامی. ای دریغا مرغ خوش آواز من ای دریغا همدم و همراز من. مولوی. چهارم خوش آوازی که بحنجرۀ داودی آب را از جریان... بازدارد. (گلستان). خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی. (گلستان). بنال بلبل مستان که بس خوش آوازی. سعدی. روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را. سعدی. ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت غلام حافظ خوش لهجۀ خوش آوازم. حافظ. - ناخوش آواز، کریه الصوت. بدصوت: ناخوش آوازی ببانگ بلند قرآن همی خواند. (گلستان). خدای این حافظان ناخوش آواز بیامرزاد اگر ساکن بخوانند. سعدی. ، نرم سخن. ملایم گوی. (یادداشت بخط مؤلف) : چو بشنید بهرام ازاو بازگشت که بدساز دشمن خوش آواز گشت. فردوسی
خوش صدا. خوش الحان. خوش نغمه. خوش نوا. (یادداشت مؤلف) : و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه طبری بلعمی). یکی پای کوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز و انده شکن. فردوسی. بیارید گویا منادی گری خوش آواز وز نامداران سری. فردوسی. برفتی خوش آواز گوینده ای خردمند و درویش جوینده ای. فردوسی. مجلس نیکو آراستند و غلامان ماهرویان بسیار ایستاده و مطربان همه خوش آواز در میان. (تاریخ بیهقی). چو در سبزکله خوش آواز راوی سراینده بلبل ز شاخ صنوبر. ناصرخسرو. ز گنبد چو یک رکن گردد خراب خوش آواز را ناخوش آید جواب. نظامی. زآن هر دو بریشم خوش آواز برساز بسی بریشم ساز. نظامی. مرغ ز داود خوش آوازتر گل ز نظامی شکراندازتر. نظامی. سدیگر خوش آوازی و بانگ رود که از زهره خوشتر سراید سرود. نظامی. مغنی بیا چنگ را ساز کن بگفتن گلو را خوش آواز کن. نظامی. ای دریغا مرغ خوش آواز من ای دریغا همدم و همراز من. مولوی. چهارم خوش آوازی که بحنجرۀ داودی آب را از جریان... بازدارد. (گلستان). خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی. (گلستان). بنال بلبل مستان که بس خوش آوازی. سعدی. روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را. سعدی. ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت غلام حافظ خوش لهجۀ خوش آوازم. حافظ. - ناخوش آواز، کریه الصوت. بدصوت: ناخوش آوازی ببانگ بلند قرآن همی خواند. (گلستان). خدای این حافظان ناخوش آواز بیامرزاد اگر ساکن بخوانند. سعدی. ، نرم سخن. ملایم گوی. (یادداشت بخط مؤلف) : چو بشنید بهرام ازاو بازگشت که بدساز دشمن خوش آواز گشت. فردوسی